برندی که شما نام دارد
شرکتهای بزرگ اهمیت برند را درک کردهاند. امروزه، در عصر افراد، شما باید برند خودتان باشید. ببینید چطور می توانید مدیرعامل خودمان باشیم.
نوشته تام پیترز
ترجمه امی جمالیان
این یک دنیای کاملا جدید است.
اون cross-trainer که داری– اونی که با صدای خش خش، خودش رو متمایز کرده و اینطوری به همه میگه کیه که برندگذاری شده؟ اون ماگ قهوه مسافرتی که همه جا با خودت میبری – اه، تو یه زن استارباکسی هستی! یا اون تیشرتت که رو آستینش یه «Champion C» داره …، اون جین آبی که روش علامت Levis داره….. بله، شما برندگذاری (مارکدار) شدید.
الان برای من -و شما- زمان اون رسیده که نگاهی بندازیم به درسهایی از برندهای بزرگ، درسی که برای هرکسی که علاقه داره بدونه در دنیای کاری جدید چطور رو پای خودش واسته، درسته .
بدون در نظر گرفتن سن، موقعیت شغلی، بدون در نظر گرفتن کسبوکاری که ما در اون حضور داریم، تمام ما باید اهمیت برند را بدانیم. ما مدیرعاملان شرکت خودمان هستیم. برای باقی ماندن در کسبوکار، مهمترین کار ما این است که بازاریاب ارشد باشیم برای برندی که شما نام دارد.
این به همین آسانی – و به همین سختی است . و این گریزناپذیره.
شرکتهای بزرگ و قوی ممکن است هر استارتاپی که چشمشان را میگیرد، بخرند یا آنها را جذب کنند (Aquire) – ادغام کنندهها (mergers) در سال ۱۹۹۶ رکورد ثبت کردند. Hollywood ممکن است به فیلمهای پرفروش علاقمند باشند و ناشران کتاب ممکن است بخواهند تنها بر روی کتابهای پرفروش سرمایهگذاری کنند. اما گول ظاهر را نخورید.
عمل واقعی در پایانی دیگر است: شانس واقعی این است که شما انسانی آزاد در یک فعالیت اقتصادی آزاد باشید، به دنبال اینکه بهترین فصل کاری خود را داشته باشید، به دنبال اینکه بهترین کارتان را انجام دهید و یک رکورد به یاد ماندنی از خودتان به جا بگذارید، و به دنبال ایجاد یک صدایی مثل تیک برند نایک (لوگوی برند نایک- برند لباسها و کفشهای ورزشی). چون اگر شما این کار را کنید، نه تنها به تمام فرصتهای نوک دماغتان دست پیدا میکنید بلکه سهم قابل توجهی در موفقیت تیمتان خواهید داشت – شما برای کار بعدی در فصل بعدی، خودتان را در موقعیت خوبی قرار میدهید.
خبر خوب – که یک خبر خوب بزرگ است – این است که همه ما شانس این را داریم که به چشم بیاییم. هرکسی برای آموحتن، بهبود و ساختن مهارت شانسی دارد. هرکس شانسی دارد که برندی با ارزش باشد، که شایسته است راجع به آن صحبت کرد.
چه کسانی روند این قاعده کلی را درک کردهاند؟ شرکتهای بزرگ. آنها در زمان کوتاهی راه طولانی آمدند؛ تنها ۴ سال پیش بود، اگر بخواهیم دقیق باشیم ۲ آوریل ۱۹۹۳، زمانی که فیلیپ موریس (Philip Morris) قیمت سیگار مارلبرو (Marlboro) را به هر پاکت ۴۰ سنت کاهش داد. آن روز جمعه بود. وروز دوشنبه، ارزش بازار سهام شرکتهای بستهبندی ۲۵ میلیارد دلار سقوط کرد. همه موافق بودند: برندها محکوم بودند.
امروزه برندها همهچیز هستند، انواع محصولات و خدمات – از شرکتهای حسابداری گرفته تا سازندگان کفشهای کتانی و رستورانها – سعی دارند متوجه شوند چطور در گروه خودشان برتر شوند و به برندی تبدیل شوند که مردم به اندازه تامی هیلفایر (Tommy Hilfiger) راجع به آن صحبت کنند.
دیگر چه کسانی این را درک کردهاند؟ تک تک صاحبان وبسایتها. در واقع، وب با روش مستقیمتری نسبت به هر محصول بستهبندی یا مصرفی دیگری میتواند به برندسازی کمک کند. این چیزی است که وب میگوید: هرکس میتواند یک وبسایت داشتهباشد. و امروز چون هرکسی میتواند … هرکسی یک وبسایت هم دارد! خوب شما چطور میدانید که کدام وبسایت ارزش دیدن را دارد، کدام سایت را bookmark کنید، کدام سایتها ارزشش را دارند که آنها را بیش از یک بار بخوانید؟ پاسخ این است: برندسازی. وبسایتهایی که به آنها باز میگردید همان وبسایتهایی هستند که به آنها اعتماد کردهاید. آنها وبسایتهایی هستند که نام برندشان به شما میگوید که زمان شما ارزش بازدید از آنها را دارد – دوباره و دوباره. برندا نویدی است از ارزشی که دریافت خواهید کرد.
این راجع به فراگیرترین اپلیکیشن وب – ایمیل – هم صدق میکند. زمانی که همه ایمیل دارند و هرکسی میتواند به شما ایمیل بفرستد، چطور تصمیم میگیرید پیام چه کسانی را بخوانید و به کدامها زودتر پاسخ دهید – چه ایمیلهایی بدون خواندن وارد سطل آشغال ایمیلها میشوند؟ پاسخ: برندسازی شخصی. نام فرستنده ایمیل به اندازه خود برند مهم است – نام فرستنده، خود برند است – درست مانند نام وبسایتی که شما بازدید میکنید. این نویدی است از ارزشی که شما بابت زمانی که برای خواندن آن پیام میگذارید،دریافت خواهید کرد.
هیچکس اهمیت برند را بهتر از شرکتهایی که برندسازی انجام میدهند نمیداند. برای اینکه بدانید برندسازی شخصی و شرکتی چگونه است، به مککنزی (McKinsey ) یا آرتور اندرسون (Arthur Andersen) نگاه کنید. تقریبا هر شرکتی که سرویس حرفهای ارائه میدهد با همین مدل کسبوکار، کار میکند.تقریبا هیچ دارایی سخت (hard assets)ندارند – حدس من این است که آنها تا آن جا که میشود وسایل را اجاره میکنند تا صاحب چیزی نباشند. آنها دارییهای نرم (soft assets) زیادی دارند – این داراییها مردم هستند، ترجیحا باهوش، با انگیزه و با استعداد. و آنها درآمد بزرگی دارند – و سود باور نکردنی.
آنها همینطور فرهنگ کاری و فرهنگ زندگی خیلی واضحی دارند. شما استخدام میشوید، کار خود را شروع میکنید، عضو یک تیم میشوید – و به زودی یاد میگیرید چطور ارزش را به مشتری ارائه کنید. در طول مسیر، شما چیزهایی یاد میگیرید و مهارتها و قابلیتهایتان را ارتقا میدهید، از این پروژه به آن پروژه میروید. و اگر واقعا باهوش هستید خودتان میفهمید که چطور خودتان را ازآن آدم باهوشهایی که با کتوشلوارهای ۱۵۰۰ دلاری، لپتاپهای فوقالعاده قوی و رزومههای تر و تمیز در شرکت میچرخند، جدا کنید.(یعنی خودتان متوجه میشوید وجه تمایز شما و این آدمها چیست)
اگر شما واقعا باهوشید، در طول مسیر، متوجه میشوید که برای ایحاد یک نقش متمایز برای خودتان به چه چیزی احتیاج دارید – شما یک پیام و یک استراتژی برای ترویج برندی که شما نام دارد ایجاد میکنید.
چه چیزی شما را متفاوت میکند؟
از همین الان شروع کنید: از این لحظه به بعد شما راجع به خودتان جور دیگری فکر خواهید کرد! شما یک «کارمند» جنرال موتور (General Motors)، یکی از خدمه «جنرال میلز» (General Mills) نیستید، یک کارگر «جنرال الکتریک» (General Electric) نیستید و یکی از منابع انسانی جنرال دینامیک (General Dynamics) هم نیستید! (اووووه! اونها کارشون دراومده!) جنرالها را فراموش کنید.(این جنرالها یحتمل ایهامی داشته به اینکه چیزهای کلی رو فراموش کنید) شما برای تمام زندگیتان به هیج شرکتی تعلق ندارید. و وابستگی شما به هیچ کار و مقامی نیست. عنوان شغلی شما را تعریف نمیکند و شما هم محدود به تعریف شغلتان نیستید.
از امروز شما یک برند هستید.
شما به بزرگی برندهایی مثل نایک، کوکاکولا، پپسی، یا بادی شاپ هستید. برای شروعِ فکر کردن مثل مدیر برندسازی شرکت مورد علاقتان، از خودتان سوالی بپرسید شبیه سوالی که یکی از مدیران برندهایی مثل کوکاکولا، پپسی یا بادیشاپ از خودشان پرسیدند. محصول یا خدمات ما چه چیزی دارد که باعث میشود متفاوت باشد؟ به این سوال با ۱۵ کلمه یا کمتر جواب بدهید. زمان بگذارید و جواب خودتان را روی کاغذ بنویسید. و زمان بگذارید و بخوانیدش. چندین بار.
اگر جواب شما باعث نشد چشمهای مشتریهای آینده برق بزند یا یک مشتری راضی قدیمی حاضر نشد به شما رای اعتماد بدهد یا – در بدترین حالت – خودتان جذب آن جواب نشدید، شما دچار مشکل بزرگی شدید. الان زمان آن رسیده که درباره برندتان به طور جدی فکر کنید و برای آن انرژی بگذارید تا خودتان را به عنوان برند تصور کنید و روی خودتان کار کنید.
با شناسایی کیفیتها و مشخصاتی شروع کنید که شما را از رقیبانتان – یا همکارانتان – متمایز میکند. این اواخر- این هفته – شما چه کردهاید که خودتان را فوقالعاده جلوه دادهاید؟ مشتریان و همکاران شما چه چیزی را بزرگترین و شفافترین قدرت شما میدانند؟ قابل توجهترین صفت شخصیتی شما چیست(چیزی که ارزش دارد به آن اشاره کرد)؟
به مقایسه برند شما و برند X برگردیم – روشی که شرکتهای بزرگ برای ایجاد برندشان استفاده میکنند. مدل استانداردی که آنها استفاده میکنند ویژگی-منفعت (feature-benefit) است. هر ویژگی از محصول یا خدمات آنها یک منفعت قابل تشخیص و متمایز برای مشتریانشان دارد.یک ویژگی برجسته فروشگاه دپارتمانی نورداستورم(Nordstorm) سرویس شخصیسازی شده است که برای مشتریان حسابی خرج میکند. منفعت برای مشتری: احساس مورد توجه قرار گرفتن – در کنار انتخابهای متعدد از فروشگاههای دپارتمان مختلف.
خوب این «مدل ویژگی-منفعت» که برندی به نام شما پیشنهاد میدهد چیست؟ آیا شما کارتان راهمیشه سر وقت تحویل میدهید؟ مشتریان داخلی خارجی شما سرویسی قابل اعتماد و قابل اطمینان دریافت میکنند که نیازهای آنها را برطرف میکند. آیا شما مشکلات را پیش بینی میکنید و قبل از اینکه دجار بحران شوید آنها را رفع میکنید؟ مشتریان شما پول جمع میکنند و از داشتن شما در تیمشان سر درد میگیرند؟ آیا همیشه پروژههایتان را با بودجه تخصیص داده شده تمام میکنید؟ من نمیتوانم یک مشتری از یک سرویس حرفهای نام ببرم که به خاطر اضافه شدن هزینهها قاطی نکرده باشد.
قدم بعدی این است که تمام توضیحات معمول که کارمندان و کارگرها برای جاگرفتن در ساختار سازمانی استفاده میکنند را کنار بگذارید. عنوان شغلی خود را فراموش کنید. از خودتان بپرسید: من چه کار میکنم که ارزشی قابل توجه، سنجشپذیر، متمایز وقابل اطمینان را اضافه میکند؟ توصیف شعلی خود رو فراموش کنید. از خودتان بپرسید: من چه کار میکنم که بیش از همه به آن افتخار میکنم؟ بیشتر از همه، استانداردهایی که تا الان با استفاده از آنها در کارتان پیشرفت کردید را فراموش کنید. «نردبان ترقی» را آتیش بزنید و از خودتان بپرسید: من چه چیزی به دست آوردم که میتوانم بدون خجالت راجع به آن حرف بزنم و به خودم افتخار کنم؟ اگر قرار باشد یک برند باشید، باید روی کاری تمرکز کنید که با انجامش ارزش اضافه میکنید، به آن افتخار میکنید و مهمتر از همه بی رو درواسی از آن برای اعتبارسازی برای خودتان استفاده میکنید میسازید.
زمانی که این کار را انجام دادید، بشینید و یک سوال دیگر از خودتان بپرسید که برندتان را تعریف کنید: من میخواهم برای چه چیزی معروف بشوم؟؟ درسته، شهرت!
ارائه برای شما چیست؟
خوب این یک کلیشه است: استیک را نفروشید، صدای جیلیز و ویلیزش را بفروشید (don’t sell a steak, sell a sizzle). این اصلی است که برند همه شرکتها کاملا درک میکنند. از برنامه فروش از طریق نامه استیک اوماها (Omaha Steaks) گرفته تا کمپین تبلیغاتی «ما آدمهای معمولی هستیم» وندیز (Wendy’s). قدرت مهارتهای شما و جایگاه ویژگی-منفعت هیچ اهمیتی ندارد، شما باید در هر صورت برند خودتان را بازاریابی کنید – برندتان را به مشتریان، همکاران و شبکه مجازی از همکارانتان معرفی کنید.
برای بیشترین کمپینهای برندسازی، اولین قدم دیده شدن است. اگر شما جنرال موتورز، فورد یا کرایسلر (Chrysler) نیستید، یعنی برای به دست آوردن میلیونها «بازدید» در بازار مصرف کننده باید به جنگ تبلیغات تلوزیونی و چاپی بروید. اگر خودتان را برند میکنید،شما هم برای دیده شدن همین نیاز را دارید – فقط بدون بودجه.
پس چطور برند شما را بازاریابی کنید؟
هیچ محدودیتی در راههایی که میتوانید پروفایل خودتان را افزایش دهید وجود ندارد. شب کاری کنید! در یک پروژه دیگر داخل سازمانتان عضو شوید، فقط برای اینکه خودتان را به همکاران جدید معرفی کنید و مهارتهای خود را به آنها نمایش دهید – یا روی مهارتهای جدید کار کنید. یا اگر میتوانید دوام بیاورید خارج از وقت هم کار کنید و با یک گروه کاملا جدید روی یک پروژه از راه دور کار کنید. اگر آنها راجع به شما به بقیه بگویند، در واقع به شما کمک میکنند تا همه بدانند که شما چه فرد قابل توجهی هستید.
اگر آن ایدهها پاسخگو نبودند، تدریس در یک کلاس اجتماعی برای بزرگسالان را امتحان کنید یا حتی در شرکت خودتان. به این طریق شما یک متخصص به نظر میآیید، خود را به عنوان یک آدم ح رفهای نشان میدهید و احتمال اینکه مردم با درخواستهای بیشتری پیش شما برگردند را افزایش میدهید و شما در کل فرصتهای بیشتری برای خود میسازید.
اگر در نویسندگی بهتر از تدریس هستید، سعی کنید یک ستون برای یکی از روزنامهها یا مجلههای محلی بنویسید. و زمانی که میگویم محلی منظورم همان محلی است. نیازی نیست شما در صفحه اصلی نیویورک تایمز بنویسید تا امتیازی کسب کنید. روزنامههای احتماعی، حرفهای و حتی انتشارات داخل سازمانی فضای خالی برای پر کردن دارند. به محض اینکه شروع کردید، و رکوردی برای خودتان ثبت کردید – و کلیپسهای دیگری که میتونید برای به دست آوردن شانس بیشتر استفاده کنید.
و اگر در سخنگویی یا سخنوری از تدریس یا نویسندگی بهتر هستید، سعی کنید در یک پنل گفتگو در یک کنفرانس وارد بحث شوید یا برای ارائه در یک ورکشاپ ثبتنام کنید. دیده شدن راههای بسیار جذابی دارد: سختترین بخش آن شروع است. اما چند تا پنل گفتگوی خوب به شما شانسی سخنرانی به تنهایی را نیز میدهد – و از اینجا چند قدم کوچک تا قرارداد سالیانه فاصله دارید.
نکته مهم دوم این است که درباره کمپین دیده شدن خودتان به خاطر داشته باشید این است که: اینها همه موثرند. زمانی که شما برند خودتان را ترویج میدهید، تمام کارهایی که انجام میدهید – و تمام کارهایی که انتخاب میکنید انجام ندهید – ارزش و شخصیت برند و را مطرح میکند. از نوع صحبت کردن با تلف نو نحوه پاسخ دادن به ایمیلها گرفته تا روشی که جلسه کاری میگذارید همگی بخشی از پیام بزرگتری هستند که شما راجع به برندتان میفرستید.
این یکی از اجزای این ماده است: چه باید بگویید و چقدر خوب باید بگویید. اما این همینطور یکی از اجزای استایل هم هست. در اینترنت، ارتباطات خود را با نوشتن یک خط با استفاده از تکنولوژی برقرار میکنید؟ در ملاقات، آیا صحبتهایتان کوتاه و مرتبط با موضوع است؟ این حتی به سطح کارت ویزیت برند شما نیز میرسد: آیا شما یک لوگوی جالبانگیز برای کارتتان طراحی کردهاید؟ آیا با قدردانی از طراحی نشان دادهاید که – در این دنیای شلوغ – به بستهبندی اهمیت میدهید؟
رمز موفقیت هر کمپین برندسازی شخصی «بازاریابی دهان به دهان.» شبکه دوستان شما، همکاران و مشتریان شما مهمترین بخش بازاریابی شماست. چیزی که آنها راجع به شما میگویند و سهم شما از بازار در نهایت به عنوان ارزش برند شما ارزیابی میشود. پس حقه بزرگ برای ایجاد برند شما یافتن راههایی برای گستردش آگاهانه شبکه همکارانتان است.
قدرت واقعی شما چیست؟
اگر میخواهید رشد کنید، شما باید با قدرت – خودتان- به سمت این شرایط بروید. درس کلیدی: قدرت کلمه کثیفی نیست!
در واقع، قدرت در بیشتر مواقع، به شکل بدی اشتباه برداشت شده است و از قابلیتهای آن به اشتباه استفاده میشود. من درباره نوع متفاوتی از قدرت صحبت میکنم – به نسبت آن چه همیشه درباره آن حرف میزنیم. این قدرت نردبان نیست که چه کسی در بالا رفتن از آن بهتر است. این به آن معنی نیست که هرکس دفتر بزرگتری دارد قدرتمند تر است یا هرکس عنوان جالبانگیزناکتری دارد قدرتمندتر است.
این قدرت تاثیرگذاری است.
این برای ساختن جادوییترین عامل در حوزه مشخص شماشناخته شدهاست. این قدرت شهرت است. اگر شما یک محقق بودید، شما آن را با تعداد کسانی که مقاله شما را دیدهاند اندازهگیری میکردید، اگر یک مشاور بودید، شما آن را با تعداد مدیرعاملانی که کارت ویزیت شما را در جیبشان (رولودکسشان) دارند اندازه میگرفتید. (و بهتر از همه، تعداد ضربان قلبی که برای شما میزند)
قدرت گرفتن و استفاده از آن – ذیرکانه، با مسئولیت و بله، قدرتمند – مهارتهای ضروری برای رشد برند شما هستند. یکی از موضوعاتی که ما رابه سمت برندها جذب میکند، قدرت پروژه آنهاست. به عنوان یک مصرف کننده، شما میخواهید با برندهایی که حضور قدرتمندشان روی شما تاثیر میگذارد.
در محیط کارهم این چنین است. ابزارهای قدرتی وجود دارند که ارزش استفاده دارند – بدون اینکه به نظر خود شیفته و خود بزرگ پنداربیاید. شما میتوانید این را از راههای کوچک و آرام انجام دهید. آیا در تیم شما برنامهریزی ملاقاتهایی با کارایی بالا سخت است؟داوطلب برای نوشتن دستور کار جلسات بعدی. شما با تیم صحبت میکنید و تصمیم میگیرید چه چیز در دستور کار باشد یا نباشد. دنبال موقعیتی باشید که بتوانید گزارش جلسه را بنویسید – چون دستی که خودکار را میگیرد (یا بر روی کیبورد میزند) باید تاریخچه شرکت را بنویسد یا دست کن آن را شکل دهد.
از آن مهمتر، قدرت بیشتراز همه موضوعی از آگاهی است. اگر شما میخواهید مردم شما را برندی قدرتمند ببیند، مثل یک رهبر ارزشمند رفتار کنید. زمانی که شما مثل برند خودتان فکر میکنید، شما برای رهبر بودن احتیاجی به اجازه(تعریف) چارت سازمانی ندارید. در واقع شما یک رهبرید. شما خودتان را رهبری میکنید!
یک کلید برای رشد قدرتتان این است که این واقعیت ساده که ما در دنیای پروژهها زندگی میکنیم را تشخیص دهید. تقریبا تمام کارهای امروزه در قالب پروژه برنامهریزی میشود. دنیایی بر اساس پروژه دنیای برای رشد برندتان ایدهآل است: پروژهها با ارائه زنده میماند و زمانی که تمام میشود شما را با braggables تنها میگذارند. اگر شما دست کم ۷۰٪ از وقتتان را صرف پروژه نمیکنید، ایحاد پروژه، یا مرتب کردن کارهایتان در پروژه، شما خیلی غمگینانه در گذشته زندگی میکنید. امروز شما باید در پروژهها فکر کنید، نفس بکشید، رفتار کنید و کار کنید.
دنیای پروژهها این را برای شما آسان میکند که قدرت برندتان را ارزیابی و تبلیغ کنید. یک بار دیگر مثل غولهای صنعت فکر کنید.خودتان را یک مدیر برندسازی در پروکر و گمبل تصور کنید: زمانی که به ارزیابی برندتان نگاه میکنید، چه چیزی میتوانید اضافه کنید تا قدرت برند و احساس حضورتان را بیشتر کند؟ آیا بهتر است با فرمت سادهتری کار کنید – برداشتن پروژهای که به طور تدریجی به مهارتها و دست یافتههای شما اصافه میکند؟ یا بهتر این با یک محصول کاملا جدید کار کنید؟ زمان آن فرا رسیده که چند سالی را آن طرف آبها سپری کنید و از منطقه راحتی خود حارج شوید و یک چیز جدید پ کاملا متفاوت امتحان کنید؟
هر تصمیمی که بگیرید، شما باید قدرت برندتان را یک تمرین در رزومه جدیدتان نگاه کنید؛ مدیریت – تمرینی که شما یک بار برای همیشه و برای «رزومه» انجام میدهید. شما دیگر یک رزومه قدیمی ندارید! شما یک بروشور بازاریابی برای برند خودتان دارید. به جای لیستی از عناوین و جایگاهها، بروشور بازاریابیتان مهارتهای شما، پروژههایی که تمام کردهاید، اغراقهایی که میتوانید اعتبارشان را داشته باشید . خودتان را در معرض دید قرار میدهد. و درست مثل هر بروشور بازاریابی خوبی که دیدهاید، این هم به به روزرسانی مداوم نیاز دارد تا رشد برند شما را نشان دهد.
آینده (برند) شما چیست؟
تمام شد. هیچ نردبان دیگری وجود ندارد. کارها دیگر آنگونه پیش نمیروند. خطی بودن تمام شده است. کار کردن در این روزها مانند بازی منچ یا حتی مار و پله پر از حرکت است و شما به دلایل مختلف به جلو یا عقب میروید. یک شغل مجموعی از پورتفولیوهای شما از پروژههایتان است که باعث شدهاند شما مهارتها و تخصص جدید بیاموزید. علاوه بر این همکارانتان را گسترش دادهاید و به طور مداوم برند خودتان را از نو ساختهاید.
همانطور که شما مسیر «شغل خود» را میسازید به خاطر داشته باشید آخرین چیزی که میخواهید مدیر بودن است. مثل «رزومه»، «مدیر» هم منسوخ شدهاست. رزومه تقریبا هم معنی «شغل بی پایان» است. چیزی که شما میخواهید کمی از پروژههای هیجان انگیز، چالش برانگیز و فعال است. زمانی که شما به پیشرفت کاریتان بیرون از پروژه فکر میکنید، دنبال کردن مسیر، نه تنها سخت است بلکه کاملا نامرتبط هم هست.
به جای برده ساختن از خودتان در مفهوم نردبان شغلی، خودتان را از نو بسازید. از نوشتن هدف خودتان شروع کنید، تا این هدف شما را به عنوان مدیرعامل سازمان شما، راهنماییتان کند. به چه چیزی علاقه دارید؟ یادگرفتن ایدههای جدید؟ شناخته شدن به عنوان جادوگر فنی به خاطر مهارتهایتان؟ کار کردن روی یک ایده و به بازار رساند آن؟ تعریف شما از موفقیت چیست؟ پول؟ قدرت؟ شهرت؟ یا انجام کاری که به آن علاقه دارید؟ همانطوری که به این سوالها پاسخ میدهید، مداوم در جستجوی کار یا پروژهای باشید که با هدف شما سازگار باشد. هدفتان را هر ۶ ماه یک بار مرور کنید تا مطمئن شوید که هنوز آنچه را که نوشتهاید باور دارید.
مهم نیست شما امروز چه میکنید، چهار چیز وجود دارد که شما باید خودتان را با آنها بسنجید. اول، شما باید یک هم تیمی خوب باشید و از همکارانتان حمایت کنید؛ دوم، شما باید در کاری متخصص فوقالعادهای باشید که واقعا ارزشمند است. سوم، یک خیالپرداز بزرگ بین باشید – رهبر، معلم یا آیندهنگر دوراندیش. چهارم، باید یک آدم بازاری (businessperson) باشید – در خروجیهای عملی غرق شوید.
به همین سادگی است: شما یک برند هستید و مسئول برندتان هستید. هیچ راه مشخصی برای موفقیت وجود ندارد. و هیچ راه مشخصی برای ساخت برند شما هم وجود ندارد. به جز این راه: از امروز شروع کنید.
تام پیترز در مباحث نویسندگی، سخنرانی و تفکر درباره اقتصاد جدید، در جهان پیشروست. او به تازگی یک CD-ROM به بازار عرضه کرده، «راهنمای نجات از کار تام پیترز» (Houghton Mifflin interactive). راب واکر به پروفایل برند در ستونهای فرعی کمک کردهاست.